میگویند: گروهی به عیادت مریضی رفتند، در میان آنان جوان لاغر اندامی بود،
مریض به او گفت: این لاغری تو از چیست؟ پاسخ داد: علتش امراض و اسقام است.
گفت: تو را به خدا قسم حقیقت حالت را به من بگو. جوان گفت:
گفت: تو را به خدا قسم حقیقت حالت را به من بگو. جوان گفت:
شیرینی دنیا را چشیدم تلخ بود، زر و زیورش نزدم کوچک است،
طلا و سنگش پیشم یکسان است،
گویی عرش حق را برای تماشایم
ظاهر کردهاند و من آن را آنچنان که هست میبینم،
رفتن مردم را به سوی بهشت و جهنّم مشاهده میکنم،
با تماشای این حقایق روزم به روزه میگذرد و شبم به بیداری،
در آنچه هستم، از عبادت و عمل به چشمم نمیآید؛
زیرا عملم در برابر ثواب حق بسیار کم است.